داشتم پست یکی از وبلاگی ها که از قضا آموزش زبان شیرازی بود را میدیدم که خاله جان(از همان خاله هایی که همهههه جا هست و حتی صفحه اینستاگرامی هم دارد)سری در بیاورد و من ناچار به شرح وبلاگنویسی و نشان دادن ثمره چهارسال از زندگی و توهماتم شدم.پا در دنیای نوشته هایم که گذاشت،گفت: نوشته هایت از آنهایی ست که آدم میپندارد بدبخت بیچاره ای و میخواهد زار بزند برایت و حتی گاها حس خودکشی از بالای پل هوایی را دارد.گفت و گفت و مرا توجیه کرد که خانه تکانی کنم،دستی به این انباری نم کشیده بکشم و از پس این برگ از زندگی ام رنگ بپاشم به توهمات و زندگی و افکارم تا شاید لبخند و امیدی بکارد در دل شما(:


پی نوشت:حتما ک نباید مناسبت  رسمی باشد.(: |شنبه98.4.8


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها